پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
پانیساپانیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
پرهامپرهام، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

پارسا و پانیسا عزیزای مامان وبابا

گردش یک روزه

جمعه دو هفته پیش  با 5تاازدوستای بابایی قرار شد بریم کلوتهای شهداد ساعت 7 صبح راه افتادیم ساعتای 9ونیم 10رسیدیم تازه صبحانه خوردیم هوام که به شدت گرم مجبور شدیم به گرفتن چندتا عکس اکتفا کنیم   وبرگردیم سیرچ که یه جای خوش اب و هواست کنار رودخونه نشستیم پارسام که فقط اب بازی  تا عصری که دیگه برگشتیم  خوش گذشت جای همگی خالی                           ...
18 ارديبهشت 1393

جنسیت نی نی

بالاخره روز موعود فرارسید و هفته ای شد که جنسیت نی نیمون مشخص میشد با هزار دلهره و استرس مامان رفت دکتر واسه سونو گرافی بعد از نیم ساعت معطل شدن تو مطب دکتر بالاخره نوبت مامان شد و رفت پیش دکتر وقتی اومد بیرون بابا ازش پرسید چیه مامانی گفت یه پسر دیگه است ولی بعد از چند دقیقه با شوق و ذوق زیاد گفت شوخی کردم یه دخمل تو راه داریم قیافه بابایی اون لحظه دیدنی بود بعدم که اومدیم به مامان مهری و بابا حجت گفتیم اونام کلی خوشحال شدن ا خه اولین دختر تو خانوادست چون بابابیی اینام خواهر ندارن. البته مامان از همه خوشحالتر بود که خدا یه فرشته ناز دیگه بهشون داده و همیشه شاکر لطف و محبت خداست.              ...
16 ارديبهشت 1393

سرگرم شدن با تلویزیون

پارسا تازگیا عاشق یه کارتون شده به اسم من شرور وقتی شروع میشه دیگه کاری به هیچی نداره میشینه رو مبل قشنگ نگاه میکنه                                        ...
16 ارديبهشت 1393

این چند ماه

سلام ودرود به همه دوستان وبلاگی و عذر خواهی بابت چند ماه تاخیر و عدم حضور که به علت مساعد نبودن حال مامان والبته مقداری تنبلی بود سعی میکنم از امروز به بعد دیگه اپدیت باشم ایشالله  واما تو این چند ماه اتفاقات زیادی رخ داده که سعی میکنم از همشون واستون بگم البته از بعضی از اونا عکس نداریم که علتش بالاتر توضیح دادیم،بله. جونم واستون بگه که آقا پارسا شیطون شدن حسابی ومامانم که به خاطر نی نی تو راهمون حالش خوب نبود یه مدت نتونست درست حسابی به پارسا رسیدگی کنه وپارسا ضعیف شد و دوباره راهی بیمارستان شد مامانم ناراحت و غمگین ولی چه سود ، اما بعد از اون مامان تصمیم گرفت به پارسا بیشتر برسه چون نی نیمون به فکر خودش ...
16 ارديبهشت 1393

روز برفی

                      بالاخره برف روی شهر ما رو هم سفید کرد   و بعد از 8 سال برف پرو پیمونی دیدیم البته مامان که نمیتونست برف بازی کنه ادم برفیم درست نکردیم   اینجا نم نمی میومد نمایی چند از محله      عمو احسان با پارسا     اینجام کوهپایه کنار شومینه                     ...
23 دی 1392

نذری شب وفات حضرت محمد(ص)

هرساله شب وفات حضرت محمد(ص) خونه آقاجون نذری( بلغور )درست میکنیم امسالم مثل سالای قبل ساعت 8 شروع کردیم به درست کردن البته بیشتر کارارو آقایون انجام میدن بابا امیر مشغول هم زدن آقا جونم مدیریت جلسه هوا به شدت سرد پارسا پیچونده شده تو کلاه و کاپشن  آلما خوشکله البته سرما خورده شدییییید بابا امیر و دایی مصطفی پیروزمندانه از پختن بلغور نتیجه کار ...
23 دی 1392

باز هم.........

دیروز ظهر مامان خسته و کوفته از سر کار اومد خونه با اون حال بد و ویار سختی که داره به هر بد بختی بود ناهارو خوردیم و خوابیدیم پارسا اومد کنار مامان خوابید البته چه خوابیدنی همش از سر و کول مامان میررفت بالا تا بالاخره خواب رفت و مامانم تونست بخوابه یک ساعتی که از خواب گذشت مامان بیدار شد و چشماشو که باز کرد با صحنه جدید روبرو شد   بله آقا پارسا بیدار شده و  قوطی شیرشو باز کرده بود همه رو ریخته بود رو تخت و خودشم داشت شیر میخورد قیافه اون لحظه مامان دیدنی بود   همچنان در حال خوردن آخه با چه رویی تعارف میکنی!!!!!!!!!!!   این زندگیه منه آخرشم با این خندیدنات همه چیو از یاد آدم...
22 دی 1392