باز هم.........
دیروز ظهر مامان خسته و کوفته از سر کار اومد خونه با اون حال بد و ویار سختی که داره به هر بد بختی بود ناهارو خوردیم و خوابیدیم پارسا اومد کنار مامان خوابید البته چه خوابیدنی همش از سر و کول مامان میررفت بالا تا بالاخره خواب رفت و مامانم تونست بخوابه یک ساعتی که از خواب گذشت مامان بیدار شد و چشماشو که باز کرد با صحنه جدید روبرو شد بله آقا پارسا بیدار شده و قوطی شیرشو باز کرده بود همه رو ریخته بود رو تخت و خودشم داشت شیر میخورد قیافه اون لحظه مامان دیدنی بود
همچنان در حال خوردن
آخه با چه رویی تعارف میکنی!!!!!!!!!!!
این زندگیه منه
آخرشم با این خندیدنات همه چیو از یاد آدم میبری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی